شهرزاد فتوحی
شهرزاد فتوحی هستم. این نام میتوانست هر نام دیگری باشد و تولد در دی ماه ۱۳۴۶ در تهران میتوانست هر زمان دیگری در هر جای دیگری باشد. آنوقت من آدم دیگری بودم. نقطهی بسیار بسیار کوچکی در جهان هستی وقتی بدانی کلّ این کرهی خاکی چه ذرّهی ناچیزی است در هستی.
دانشآموز، هنرآموز، دانشجو، کمکویراستار، ویراستار، مترجم، فرهنگنگار، راهنمای طبیعتگردی ایران، مجری، کارشناس، کارآموز، عکّاس، کارگرِ چاپخانه، ظرفشور، پیشخدمت، پادو، نظافتچی، فروشنده، گلفروش بودهام. راه خود را ازمیان هزار مارپیچ زندگی یافتهام و بارها باختهام و از نو شروع کردهام و ساختهام.
اکنون در وانفسای توانِ چشمها و دستها و پاها و قلب از هر آنچه نادیده گرفته میشود و دور انداخته میشود و بیاهمیت انگاشته میشود تصویری زیبا میسازم و عکس میگیرم تا ماندگار شود. راهی برای بقای خویش در میرندگیِ روزمرّه روزگار…
مادرم دبیر بازنشسته و بازیگر بود و پدرم سالها مدیرتهیه سریال آتشبدون دود و سفرهای دور و دراز هامیکامی در وطن و چند فیلم دیگر بود و از پیشکسوتان کوهنوردی و اسکی در ایران.
من در میان آدمهای نازنینی بزرگ شدم و کودکیهایم را در ناخودآگاه آموختن و الگوبرداری از آنها گذراندم. دنیای خیال من انبوه کتابها بود و پروردهی دبستان مهران معصومهسهراب و یحیی مافی هستم که حلقهی این مهر تا پایان عمرشان باقی بود.
خواندن و دیوانهوار خواندن، پیشهی مدام نوجوانی و جوانیام بود. دورهی فیلمسازی و عکاسی انجمن سینمای جوان را گذراندم، شیرینی تجربه کردن ایدههایی عجیب وغریب … عاشق ادبیات بودم و در انتخابی که در آن زمان بخردانه نبود از قبولی دانشگاه دولتی انصراف دادم به شوق اولین سالی که دانشگاه آزاد همه استادهای مستعفی و اخراجی را جمع کرده بود، ادبیات خواندم و آن چهار سال را نوشیدم. شاگردی چنان استادانی مرا بس بود که از همان زمان چیزی شدن و به جایی رسیدن یاوهای بود که هر روز بیشتر برایم اثبات شده است.
کمکویراستار شدم، ویراستار شدم، از مؤلفان بخش عمومی فرهنگ هشت جلدی سخن بودم و ویرایش کتابهای فرش و کار عظیم ویرایش فرهنگنوشتی فرهنگ سعدی… دورههای ترجمه و ویرایش مرکز نشردانشگاهی را گذراندم، زمانی که هنوز این همه آموزشگاه ویرایش نبود و ویراستار واژهای بود که هر بار باید آن را توضیح میٰدادی. شیرینی و تجربهی شگرف استادهایی که هر کدام غولهایی بودند که بر شانههای آنها جهان را از منظر دیگری میدیدم. و ترجمه کردهام و میکنم، بینام و بانام…
و من موجودی که عاشقانه رشتهی ادبیات فارسی خواند و بعد هم ویراستار شد و مترجم شد و فرهنگنگار شد و ۲۰ سال همه این کارها را کرد و و در میان این کارها از اولین گروههایی بودم که دورههای اکوتوریسم یا طبیعتگردی را در ایران گذراندم، و سالها دلم خوش بود که زیباییهای سرزمینم را به چشم مردم بازنمایم پیش از آنکه طبیعتگردی هم بشود مد روزی که شرمگین بسیاری از سفرهای آن باشم و آنها که مؤمن و پاکباز طبیعت ایران بودند، چنین عقوبت شوند. از ۱۰ سال پیش به آلمان آمدم و در چرخشهای تلخ و ناباورانهی زندگی، ماندگار شدم و ۱۰ سال است علاوه بر ترجمه از انگلیسی به فارسی، عکاسی و داستانخوانی و قصهگویی هم به ارتکاباتم اضافه شده است و همچنین گلبازی و به اصطلاح آدمهای مهم گلآرایی و طراحی گل و گیاه…