گفتگو با دکتر کامبیز سخائی :فلسفه و سیاست
20091400 | آن روی سکه | با وحید بدیعی | در بارۀ وحید بدیعی
در این برنامه به سراغ دکتر کامبیز سخائی رفته ایم و پیرامون فلسفه و سیاست گفتگوئی شنیدنی انجام داده ایم
کامبیز سخائی در موردخودش می گوید: هرآنچه بیرون از مبارزه و تلاش جهت تحقق آرزوهای کارگران و زنان و روشنفکران بوده بی اهمیت است و شایسته بازگوئی نمیباشد. من همه درسهای لازم برای درک ماهیت هستی و قانونمند یهای آنرا در مکتب مبارزه با استبداد سلطنتی و توحش اسلامی واستثمار و بیگانگی سرمایه داری آموخته ام و استادان واقعی من از یک طرف کمونیستها بوده اند و از طرف دیگر،کارگران و زنان و روشنفکران. اگرچه تحصیلات دانشگاهی من در رشته های جامعه شناسی و روانشناسی و ایرانشناسی اند و دکترای رسمی خود را در این رشته ها گرفته ام ولی سهم دانشگاهها و احزاب رسمی سیاسی در پرورش روحی من صرفا سلبی بوده است، نه ایجابی. آنچه این موسسات به من آموختند این بود که بدرک این مهم نائل آیم که تقاضای علم و دانش و خرد از نهادهای بورژوائی آب در هاون کوبیدن است همانطور که توقع برخورد انقلابی از احزاب رسمی توهمی بیش نیست.
تا آنجا که به کار انقلابی مربوط میشود نگارنده و جمعی از رفقای همفکر او سالها در یک گروه کوچک چپ نو بنام گروه قیام فعال بودند. مقالات نگارنده که در نشریه تئوریک گروه قیام منتشر می شد در کنار مقالات دیگر رفقای گروه از زمره معدود نوشته هائی بودند که اضافه برنقد و بررسی توحش اسلامی حاکم بر ایران بحثهای مکتب فرانکفورت و مکتب دلاولپه و روانکاوی را نیز مورد مداقه قرار میدادند. یکی از مهمترین دستاوردهای ما در آن زمان درک نقش دولت و حقوق و نقد مارکس به این نهادها در آثاری مثل “نقد فلسفه حق هگل” و “مسئله یهود” بود. همین تحلیلها باعث اتخاذ موضع درست گروه، خواه در مقابل ارتجاع اسلامی و خواه در مقابل سرمایه داری لیبرال گردید. البته نگارنده در این عرصه ها مدیون استادان خود در آن زمان، بخصوص اومبرتو چرونی و لوچیو کولتی میباشد. چرونی من را با تئوریهای حقوقی مارکس و پاشوکانیس و استوچکا آشنا کرد و کولتی نقد مارکس را بر دیالکتیک به من نشان داد.
محدودیت در نقد جامعه شناسانه صرف به سرمایه داری، نگارنده را بر آن داشت که به بررسی دنیای درون و روانکاوی شخصیت استثمارگر و همینطور شخصیت استثمار شده ولی پاسیو و مطیع طبقات حاکمه بپردازد. این امر مرا به دنیای روانشناسی و روانکاوی و روان درمانی کشاند.
و بالاخره، این امر که طبقات حاکم در ایران خود را صاحب فرهنگ و تاریخ این کشور میدانستند و جمعی از آنان سابقه تاریخی خویش را به ۲۵۰۰ سال قبل و جمعی دیگر این سابقه را به ۱۴۰۰ سال قبل باز می گرداندند من را بر آن داشت که صحت و سقم این ادعاها را محک بزنم. در این مسیر با تفکر زرتشتی به عنوان اندیشه ای که خرد و آزادی و کار را بزرگترین فضایل انسانی می داند آشنا شدم و آن را با اندیشه و عمل آزادیخواه و خردگرا خوانا یافتم. بدین ترتیب متقاعد گشتم که چپ ایران نیز دارای ریشه تاریخی و فرهنگی خاص خود در این سرزمین می باشد. به عبارت دیگر برخلاف طرفداران نظام شاهنشاهی که سابقه تاریخی خود را در استبداد و خونخواری ۲۵۰۰ ساله پادشاهان این کشور پیدامیکنند و برخلاف حکام مسلمان که سابقه تاریخی خود را به بیش از هزار سال خرافات و تاریک اندیشی و کشتار و سنگسار و قطع دست و پای مبارزین باز می گردانند، کمونیستها که مدافع کار و کارگرانند و از آزادی و خرد در مقابل استبداد و تاریک اندیشی طرفداری میکنند، میتوانند مشروعیت تاریخی خود را در زرتشت و مزدک و بابک و دیگر آزادیخواهان این سرزمین بیابند.
بدین ترتیب تحصیلات دانشگاهی نویسنده در حاشیه مبارزات انقلابی وی و تجربیات ناشی از این مبارزات صورت گرفته اند. من دارای دکترای جامعه شناسی از ایتالیا، دکترای ایران شناسی از دانشگاه کلمبیای نیویورک و دکترای روانشناسی بالینی از ایالت کالیفرنیا هستم.